حکایت مرد و چاه
روزی مردی داخل چاهی افتاد و بسیار دردش آمد.
او منتظر کمک بود و نگاهش بر در چاه …
یک دانشمند زمین شناس آمد و عمق چاه و رطوبت خاک آن را اندازه گرفت و بهش اطلاع داد.
یک سیاستمدار لبخند ملیحی زد و گفت تا انتخابات صبر کن ،من با تو هستم
یک تاجر محاسبه هزینه بیرون آوردنش را کرد و از آنجا دور شد
یک پزشک برای او دو قرص آسپرین پایین انداخت.
یک روحانی او را دید و گفت : حتما گناهی انجام دادهای و این کفاره گناهانت است.
یک پرستار کنار چاه ایستاد و با او گریه کرد.
یک روزنامه نگار در مورد دردهایش با او مصاحبه کرد و منتظر حادثه ای برای او بود تا تیترش کند
یک نظامی کنار چاه ایستاد و محکم گفت: با سه سوت باید بند کفشهایت را ببندی و از چاه خارج شوی
یک یوگیست به او گفت: این چاله و همچنین درد فقط در ذهنت هستند و در واقعیت وجود ندارند.
دانشجویان به نشانه اعتراض به وجود چاه در آن قسمت پنج میتینگ سیاسی ، سه تریبون آزاد و دو روز تحصن در اطراف چاه برگزار می کنند.
یک روانشناس او را تحریک کرد تا دلایل رفتاری پدر و مادرش را که باعث افتادن او به داخل چاه شده در ضمیر ناخود آگاه خود جستجو کند.
مدیر یک اداره وعده داد در جلسه هفته آینده کارشناسان موضوع را مطرح کند تا با توجه به طرح تکریم ارباب رجوع ،فکری به حال او بکنند.
یک زن فیمینیست جیغ مردانه ای زد و گفت: همه مردها باید بیایند کنار تو تا جملگی با هم بمیرید.
یک معتاد به او گفت: صبر کن تا کره زمین طبق حرکت وضعی خود اونقدر بچرخه تا چاه سر و ته بشه و تو بیفتی بیرون
یک فرد خوشبین به او گفت : خدا را شکر کن وگرنه ممکن بود یکی از پاهایت بشکنه.
یک پیرمرد روستایی از آنجا می گذشت ، دست او را گرفت و از چاه بیرون آوردش