سفارش تبلیغ
صبا ویژن

وبلاگ ققنوس

مقداری واقعه فلسفی چندش آور

    نظر

سلام 

این مطلب برای اونایی که یه کم وسواس دارن یا یه کم با ادب تشریف دارن یا هر چیز دیگه ای توصیه نمیشه ! 

راستی فحش توی قسمت نظرات یادتون نره! 

توی این دنیا خیلی اتفاقات است که نباید بیفتد، اما می‌افتد.

یکی، تمام شدن پاکت تخمه است وقتی که ماشین ژیانت

توی یک سر بالایی لاکردار، پشت یک کامیون پُر بار گیر کرده.

حالیت هست؟ نباید بیفتد، اما می‌افتد! وسط تیرماه، بدون کولر.

..

مثلاً دستت را بی‌هوا می‌کنی توی دماغت و قصد خاصی هم نداری

اما بعداً متوجه می‌شوی دستت دست خالی از دماغت بر نگشته!

منظره جالبی نیست. ولی احتمالاً برای همه شما اتفاق افتاده.

چیز بی‌کلاسی هم هست. مخصوصاً اگر دستمال کاغذی هم آن دور و بر نباشد!

..

در دستشویی را که وا می‌کنی، می‌بینی محتوایش هنوز پایین نرفته.

اگر مال خودت بود شاید راحت‌تر با این قضیه کنار می‌آمدی

اما مال خودت نیست. فکر می‌کنی کثیف‌ترین آدم‌های دنیا

این منظره نابخشودنی را رقم زده‌اند.

فکر می‌کنی مال خودت خیلی تمیزتر است. اما باور کن نیست!

..

سوسک‌های بزرگ آشپزخانه و دستشویی، تنبل‌ترند.

اگر لنگه کفش برداری که حق‌شان را کف دستشان بگذاری،

ممکن است از بال‌هایشان هم استفاده کنند.

بر خلاف پروانه‌ها، در پرواز سوسک‌های آشپزخانه هیچ رقصی و رؤیایی مشهود نیست.

وقتی لنگه کفش پایین می‌آید، مایع سفید رنگی که می‌زند بیرون،

معلوم نیست دل و روده است، یا مواد غذایی آشپزخانه.

..

دست صابونی‌ات را که زیر شیر دستشویی می‌گیری،

چرکابه‌ها روی سفیدی سنگ روشویی می‌لغزند و پایین می‌روند.

مثل خاطرات بدی که باید فراموش‌شان کرد.

مثل عشق شکست خورده. مثل یاری که ترا گذاشته و رفته.

..

عق که می‌زنی، احساس می‌کنی جگرت دارد همراه ته‌مانده‌ها بالا می‌آید

بوی ترشیدگی فضا را گرفته و حس بالا آوردن را تقویت می‌کند.

می‌پنداری این آخرین چیزی است که ته معده‌ات باقی مانده.

یه تکه توی گلویت جا مانده که باید از دستش خلاص شوی.

گاهی بالا آوردن چیزهایی که فرو برده‌ای، یک عمر طول می‌کشد.

..

می‌گوید هر غلطی که می‌خواهی بکن، کارت به کار سیاست نباشد.

اگر می‌خواهی خشتکت سالم بماند، پاچه‌گیری نکن.

بی‌تربیت باش. حال و هول برای خودت ردیف کن.

مقاله ادبی بنویس. با خوشگل‌های مملکت روی هم بریز.

ولی خودت را فهمیده و اهل سیاست نشان نده.

چنان ...(این قسمت سانسور شده یه فحش چیز داره) توی حال و پذیراییت که با جرثقیل هم نشود جمعش کرد!

می‌گویم: مخصلیم!

..

هنوز اسم شلوار را نبرده‌، همه شلوارها می‌رود سر چوب.

سایه‌ام راضی می‌شود، سایرین ارضا.

صادق هدایت شانه‌ام را تکان می‌دهد، می‌گوید:

مؤمن! بلند شو شلوارت را بپوش، خوبیت ندارد!